وقتی من مادر شدم
اوایل بهمن سال 1396 بود سخت گرم کار بیرون و اسباب کشی بودم. احساس خستگی و ضعف و گر گرفتگی سراغم اومده بود. همه رو انداختم سر اسباب کشی های پشت سر هم کل خانواده که منم درش دخیل بود.
یه روز این حال عجیب تر از یه خستگی بنظرم رسید و به باردار بودن شک کردم و درست زده بودم وسط خاال
فردای اون روز رفتم آزمایش و نتیجه مثبت بدست آمدم خانه!!!
باورم نمی شد . بین آسمان و زمین بودم. یک شاخه گل خریدم با یک یادداشت به همسرم داد. ایشون هم سعی می کرد خوشحالی کنه اما نمی تونست شوکه شدنش رو مخفی کنه خلاصه ما وارد خلسه ای عمیق و شیرین شدیم.
از فرداش داستان زندگی ما و پسر کوچولو شروع شد.
روزگار عاشقی شروع شد ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی